روز نهم محرم

 

" کربلا "

روز , روز تاسوعاست  و شب , شب عاشورا , فردا تمت انتظار ها به پایان می رسد .

در میان خیمه های امام حسین علیه السلام جنب و جوشی عجیب است یکی سلاح خود را برای جنگ آماده می کند . دیگری مشغول عبادت و مناجات با پروردگار است. آن دیگری قرآن می خواند.

هر چند لحظه گروهی از جاسوسان عمر سعد , به پشت خیمه ها می آیند تا از اواضاع امام حسین علیه السلام و یارانش با خبر شوند. بر لبان امام آیه ی شریفه  " و لا یحسبن الذین ... "  جاری است.

 

محرم

روز هشتم محرم

 

" کوفه "

شهر کوفه خجل و شرمگین از مردم خویش در بهت و سکوت فرو رفته است.

در کاخ عبید الله شیطان همه امور را در دست گرفته وهر فرمانی که می خواهد از دهان او صادر می کند. آخرین فرمان این است : بر حسن و یارانش بتازید آنها را بکشید و اجسادشان را زیر سم اسبان لگد مال کنید. سر حسین را نیز بر نیزه کنید و به کوفه آورید . شمر بن ذی الجوشن نامه عبید الله را می گیرد و به طرف کربلا حرکت می کند.

 

محرم

روز هشتم محرم

 

" کوفه "

شهر کوفه خجل و شرمگین از مردم خویش در بهت و سکوت فرو رفته است.

در کاخ عبید الله شیطان همه امور را در دست گرفته وهر فرمانی که می خواهد از دهان او صادر می کند. آخرین فرمان این است : بر حسن و یارانش بتازید آنها را بکشید و اجسادشان را زیر سم اسبان لگد مال کنید. سر حسین را نیز بر نیزه کنید و به کوفه آورید . شمر بن ذی الجوشن نامه عبید الله را می گیرد و به طرف کربلا حرکت می کند.

 

محرم

روز ششم محرم

 

" کربلا "

کربلا در تب داغ خورشید می سوزد همه در انتظاری سخت به سر می برند.

دشمن برای جنگیدن با امام حسین علیه السلام لحظه شماری می کند ." آیا این ها همان مردمی هستند که صدها نامه برای امام حسین علیه السلام فرستادند وبا او بیعت کردند؟!."

 

محرم

روز هفتم محرم

 

" کربلا "

پانصد سرباز مسلح به نیزه و شمشیر و کمان در اطراف رود فرات کشیک می دهند .

ای پسر سعد ! من آب را بر یهود و نصارا حلال کرده ام اما بر حسین و اهل بیت او حرام می کنم.

آب فرات را به روی آنها ببند و نگذار یک قطره آب بچشند .

محرم

روز اول محرم سال 61 هجری قمری

 

"صحرای نجف"

-         ای حر ! از ما چه می خواهی؟

-         می خواهم تو را به کوفه نزد امیر عبید الله ببرم.

-         من با تو نمی آیم.

-         من مامور نشده ام که با تو بجنگم . به من دستور داده اند تا کوفه مراقب تو باشم.اگر با من به کوفه نمی آیی پس به راهی برو که نه به کوفه باشد و نه به مدینه تا مجبور نشوم که یا مرد بزرگواری چون تو بجنگم.

-         من به طرف قادسیه می روم.

-         من هم تا دستور بعدی از تو دست بر نمی دارم و به دنبال تو می آیم.

 


 

روز دوم محرم

 

"دشت نینوا"

سوار, کمانی بر دوش  گذاشته بود و به سرعت , اسب می تاخت.گویی پیغام مهمی از کوفه برای حر آورده بود. وقتی به لشکر حر رسید , از اسب پیاده شد.

سلام کرد و نامه ای به او داد . حر , نامه را باز کرد.

خط عبیدالله بن زیاد را شناخت.

-         ای حر ! وقتی نامه من به دست تو رسید حسین و یارانش را نحت فشار بگذار  و آنان را مجبور کن تا در سرزمینی خشک و بی آب قرار بگیرند.

-         سرزمینی خشک و بی آب , گرم و سوزان , تا چشم کار می کرد بیابان بود و نیزه های داغ خورشید که در تن خاک فرو می رفت.دشتی مرده و بی روح .آفتاب سوخته و عطشناک.خاک می نالید . ناگهان اسب امام ایستاد . امام پرسید : " این جا کجاست ؟ "

-         زهیر گفت " کربلا " امام رو به آسمان کرد و گفت: " خداوندا! به تو پناه می برم از کرب و بلا" بعد از اسب پیاده شد و گفت: " خون ما را در این سرزمین خواهند ریخت."

 

 


 

روز سوم محرم

 

" کوفه "

عبید الله بن زیاد : " ای پسر سعد ! دستور این است: با حسین بجنگ و او رابکش."

-         عمر سعد: " ای امیر ! مرا از این کار معاف کن ."

-         عبید الله : " مگر حکومت ری را نمی خواهی ؟"

-         عمر سعد : " من همیشه آرزو داشتم که حاکم ری بشوم. اما... اما یکشب به من مهلت بدهید تا کمی فکر کنم."

-         قاصدی به نزد امام  حسین علیه السلام فرستاد تا از نیت او با خبر شود.

-         امام حسین علیه السلام به قاصد عمر سعد گفت: " اهل دیار شما برای من نامه های بسیار نوشتند و از من خواستند تا به کوفه بروم . حالا اگر از آمدنم منصرف شده اید, بر می گردم و می روم. "

 

 


 

روز چهارم وپنجم محرم

 

" کوفه "

عبید الله بن زیاد  : " به شبث بن ربعی بگویید به کاخ بیاید. ا. جنگجو و تیر انداز ماهری است و باید به لشگر عمر سعد بپیوندد. "

شبث بن ربعی : " ای امیر ! من بیمارم و نمیتوانم در جنگ شرکت کنم . "

عبید الله بن زیاد : " بیماری را بهانه نکن و با حسین بجنگ. پاداش خوبی به تو داده خواهد شد."

شبث بن ربعی : " چاره ای نیست. از پاداش امیر عبید الله نمی توانم چشم بپوشم.  "